باید یافت که این بشر دو پا که خودرا محور اصلی کائنات می داند ، برای عبور از چه قیدی است که این گونه پندار می کند و برای غلبه بر چه ترسی است که خود را از تمام اجزا دیده شده و نشده عالم ،عظیم تر تصور می کند و بر برترری خود فخر می فروشد و نظام حکیمانه ی آنان را به عقل کوته خود به تصویر می کشد و از خویش چونان یاد می کند که توگویی خالق ایشان است!! تصور این است که باید از چیری خود را آزاد کرده باشد که این گونه ندای انا ربکم الاعلی سر می دهد و خود را آزاد مطلق تصور می کند ولی حقیقت آن است که خود را در بند و حصار طبیعیات غرق کرده و برای آنکه بتواند بر خویشتن آرامش دهد تمام توهمات کودکانه خود را چون فلسفه ای به نقش تصویر در آورده است و طبق همان توهم ، برای غلبه بر ترس از آنکه عاقبت کار توسط همین طبیعت به هلاکت و نابودی می رسد حرف از آزادی و رهایی شدن ومی زند و به کمک هنر و رسانه در پی آن می گردد ..... حال آنکه از ابتدا تصورش غلط بوده است او آزاد نیست او باید آزادی از طبیعت را در جایی دیگر چست و جو کند و آن آزادی از خویش تن است رهاشدن از قید طبیعت(مادیت) چراکه خود طبیعت هم در قید بند چیز دیگری است اسیر ،اسیر شدن حکایتی بس خنده دار است